صرفا جهت خالی شدن

چیزایی رو که اینجا میخونی به کسی نگو!

صرفا جهت خالی شدن

چیزایی رو که اینجا میخونی به کسی نگو!

صرفا جهت خالی شدن

حرفای درگوشی من با آدمای مجازی
صرفا جهت خالی شدن!!
/(ッ)\

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نفس؟» ثبت شده است

۱۰
آبان

خداوکیلی از این پست هییییچ منظوری ندارم...

فقط خیلی خوشم اومد از طرز نوشتنشون

حالا سه پیچ نشین که طرف کیه و اینا....:) هیچ طرفی وجود نداره :)

 

عشق یعنی:
وقتی شبا عشقت بهت زنگ میزنه ونمیتونی حرف بزنی جواب سوالاشو فقط با فوت بدی اونم منظورتو بفهمه!!!
وقتیکه میبینه نمیتونی حرف بزنی بگه تا 3 میشمرم باید بلند اسمو فامیل منو بگی خانومی !
جواب: فووووووووووووووووووووووت!!!!!
بگه: اوه اوه ببخشید عشقم بعد بلند بلند بخنده از اینکه تونسته اذیتت کنه
و تو اینور تو دلت قربون صدقه خندهای قشنگش بری !!!

 

***********************************************************

 

 

 

بقیه ش ادامه مطلب :)

۰۹
آبان

دیدی چقد ضدحاله وقتی واسه جمعه تصمیم میگیری تا 12 بخوابی...اما یوهو ساعت 8 بیدار میشی؟!

خب این ضدحال واس من ایجاد شد اما من از این ضدحال کله خراب ترم...در نتیجه تا 12:2 دقیقه خوابیدم... :))) شکلک های ساده,شکلک های بامزه,شکلک های پراستفاده,شکلک های مورد علاقه

اون دو دقیقه هم بنا بر احتیاط :) شکلک های ساده,شکلک های بامزه,شکلک های پراستفاده,شکلک های مورد علاقه

کپی شده از وبلاگ میلاد :

هی فلانی!

هر از گاهی زنگی بزن...

سراغی بگیر...

پیامی بده...

احوالی بپرس...

خیلی نگذشته از روزهایی که نفست بودم...


خیلی قشنگ بود به نظرم...
اونی که دم به دقیقه میگفت نفسم...الان نفسش بریده...یا شایدم نفسش داره از جای دیگه ای در میاد...یا شایدم نفسش بند اومده زده تو کار تنفس مصنوعی...
اونی که دم به دقیقه میگفت زندگیم...احتمالا زندگیش به اتمام رسید...احتمالا مُرده!...احتمالا تارَک دنیا و زندگیش شده
اونی که هی میگفت فداتشم...احتمالا تا الان فدا شده...احتمالا الانم داره فدای کس دیگه ای میشه
یه وقتایی غصه میخورم...دلم میسوزه...واسه خودم...واسه احساسم...واسه دلم...
بدجوری بهشون ظلم کردم! به احساسم به دلم به خودم...خیلی ظلم کردم...
 
دلم میخواد زل بزنم تو چشماش...بگم هی فلانی...ببین؟ بودنت اصلاااا مهم نیست
 
از خواب که پاشدم به ناچار با زن داداش رفتم جمعه بازار...از فضای اینجور جاهایی متنفرم...
یکم بعدش بابا اومد دنبالمون...و من به بهانه ی سنگین بودن کیسه های خرید ازشون جدا شدم و رفتم پیش ماشین...بدبختانه بابا هم ماشینو پارک کرده بود و رفته بود توی بازار...خلاصه منتظر وایسادم تا بیان...این وسط یکی از این زنبور گنده ها هی اون اطراف وول میخورد...و من مث چی زل زده بودم بهش که یه وقت نیاد نیشم بزنه و من نفهمم :|
لامصب زنبور نبود که...خــــر بود :|
حالا تو این هیر و ویری من حوصله ندارم پیرمرده اومده میگه کرفس رو چند خریدین؟! =|
یکم فک کردم دیدم وقتی زن داداش داشته پول کرفسو حساب میکرده من حواسم نبود...در نتیجه گفتم هزار :|
خدایا منو ببخش اگه اوشون رفتن کرفس بخرن و قیمتش از هزار تومن بیشتر بود
 
+ آموزش پرورش هدفش از این دوروز مدرسه رفتن چی بوده توی این هفته؟ دوشنبه و سه شنبه رو نمیریم...چهارشنبه که خودمون تعطیل کردیم پنج شنبه هم که تعطیله....این شنبه و یک شنبه مثلا خیلی به علم ما اضافه میکنه عایا؟!!!
 
نیلو فردا مغز و چشم میاره بذاریم توی فرمالین ضدعفونی بشه واسه هفته ی بعد تشریح کنیم...
تشریح دوست میدارم