صرفا جهت خالی شدن

چیزایی رو که اینجا میخونی به کسی نگو!

صرفا جهت خالی شدن

چیزایی رو که اینجا میخونی به کسی نگو!

صرفا جهت خالی شدن

حرفای درگوشی من با آدمای مجازی
صرفا جهت خالی شدن!!
/(ッ)\

۲۵ مطلب در آبان ۱۳۹۳ ثبت شده است

۰۵
آبان

 

یه کلیپه هستش... تو وایبر پره...من که عاشقشم ینی به شخصه هرموقع نگاش میکنم دل درد میگیرم از خنده...همونی که میگه جمشید خونهس...دیدین؟؟؟!!!

میذارم براتون...این لینکش " جمشید خونه س؟"

خداییییی عالیه...ببینین بخندین :)))))

 

+جدیدا تیپم سفید شده...راضی ام ازش...پاییز و زمستون رو با رنگ سفید میگذرونم... :)

و کاملا یوهویی همه چی باهم ست میشه... :)

۰۵
آبان

Photo: ‎ﺁﻥ ﺑﺎﻻ ﻛﻪ ﺑﻮﺩﻡ ، ﻓﻘﻂ ﺳﻪ ﭘﻴﺸﻨﻬﺎﺩ ﺑﻮﺩ !
ﺍﻭﻝ ﮔﻔﺘﻨﺪ :
" ﺯﻧﯽ ﺍﺯ ﺍﻫﺎﻟﯽ ﺟﻮﺭﺟﻴﺎ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺑﺎﺷﺪ ... ﺧﻮﺷﮕﻞ ﻭ
ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ ... ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩ
ﺧﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺩﺭ ﺳﻮﺍﺣﻞ ﻓﻠﻮﺭﻳﺪﺍ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﻢ ... ﺑﺎ ﻳﮏ ﻛﻮﺭﻭﺕ
ﻛﺮﻭﮐﯽ ﺟﮕﺮﯼ !
ﺗﻨﻬﺎ ﺍﺷﻜﺎﻟﺶ ﺍﻳﻦ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺯﻧﻢ ﺩﺭ ﭼﻬﻞ ﻭ ﺳﻪ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﺳﺮﻃﺎﻥ
ﺳﻴﻨﻪ
ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺖ ! "
ﻗﺒﻮﻝ ﻧﻜﺮﺩﻡ ! ﺭﺍﺳﺘﺶ ﺗﺤﻤﻠﺶ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ...
ﺑﻌﺪ ﻣﻮﻗﻌﻴﺖ ﺩﻳﮕﺮﯼ ﭘﻴﺸﻨﻬﺎﺩ ﻛﺮﺩﻧﺪ :
" ﭘﺎﺭﻳﺲ !
ﺧﻮﺩﻡ ﻫﻨﺮﭘﻴﺸﻪ ﻣﯽ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺯﻧﻢ ﻣﺪﻝ ﻟﺒﺎﺱ ...
ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩ ﺩﻭ ﺩﺧﺘﺮ ﺩﻭ ﻗﻠﻮ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﻢ ...
ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻳﻜﯽ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻫﺎ ﻧُﻪ ﺳﺎﻟﮕﯽ ، ﺩﺭ ﺗﺼﺎﺩﻓﯽ ﻛﺸﺘﻪ
ﻣﯽ ﺷﻮﺩ "! ﮔﻔﺘﻢ ﺣﺮﻑ ﺍﺵ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻧﺰﻧﻴﺪ !
ﺑﻌﺪ ﻗﺮﺍﺭ ﺷﺪ :
" ﻛﻠﻮﺩﻳﺎ " ﺯﻧﻢ ﺑﺎﺷﺪ ...
ﺑﺎ ﺩﻭ ﭘﺴﺮ ...
ﻗﺮﺍﺭ ﺷﺪ ﺗﻮﯼ ﻣﺤﻠﻪ ﻫﺎﯼ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﺷﻬﺮ ﻧﺎﭘﻞ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻛﻨﻴﻢ ...
ﺗﻮﯼ ﺩﺧﻤﻪ ﺍﯼ ﻋﻴﻨﻬﻮ ﻗﺒﺮ ...
ﺍﻣﺎ ﻛﺴﯽ ﺗﺼﺎﺩﻑ ﻧﻜﻨﺪ ... ﻛﺴﯽ ﺳﺮﻃﺎﻥ ﻧﮕﻴﺮﺩ . "
ﻗﺒﻮﻝ ﻛﺮﺩﻡ !
ﺣﺎﻻ ﻛﻠﻮﺩﻳﺎ - ﻫﻤﻴﻦ ﻛﻪ ﻛﻨﺎﺭﻡ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ - ﻣﺪﺍﻡ ﻣﯽ
ﮔﻮﻳﺪ :
ﺧﺎﻧﻪ ﻧﻮﺭ ﻛﺎﻓﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻛﻔﺶ ﻭ ﻟﺒﺎﺱ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ، ﻳﺨﭽﺎﻝ
ﺧﺎﻟﯽ ﺍﺳﺖ ...
ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﺍﻫﻤﻴﺘﯽ ﻧﻤﯽ ﺩﻫﻢ !
ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻢ ﺍﻭﺿﺎﻉ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺖ ﺑﺪﺗﺮ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻫﻢ ﺑﺎﺷﺪ ... ﺑﺎ
ﺳﺮﻃﺎﻥ ﻭ
ﺗﺼﺎﺩﻑ !
ﻛﻠﻮﺩﻳﺎ ﺍﻣﺎ ﺍﻳﻦ ﭼﻴﺰﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺪ ... ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻫﻢ ﻧﻤﯽ
ﺩﺍﻧﻨﺪ ...
ﭘﺮﺳﻪ ﺩﺭ ﺣﻮﺍﻟﯽ ﺯﻧﺪﮔﯽ | ﻣﺼﻄﻔﯽ ﻣﺴﺘﻮﺭ‎

حس خوب یعنی :
هوای توی گل فروشی؛
خاروندن ردکش جوراب؛
دیرمیرسی سرکار و رییس هنوز نیومده؛
خنکی اون طرف بالش؛
اسم عطر تو بپرسن؛
لیسیدن انگشتهای پفکی؛
وقتی نوزادی انگشتتو محکم بگیره؛ بوی تن نوزاد؛
وقتی خوابی یکی پتو بندازه روت؛
مغز کاهو؛
حرف زدن بچه باخودش وقتی داره تنهایی بازی میکنه؛
اخر سفر بشینی همه عکس هایی رو که گرفتی نگاه کنی؛
وقتی کسی بهت میگه صدای خندت رو دوست داره؛
انقد بخندی تا دلت درد بگیره؛
بچه ها بازیشونو نگه دارن تا از کوچه رد بشی

۰۴
آبان

سرما خوردگی خر است :|

جاتون خالللللی یه جوووووری من سرما خوردم انگار که یه ماهه بود هیچی نخورده بودم!

مدرسه نرفتم : )

اصن یه حس دیگه ای داره وقتی همه مدرسه ن تو میای وبلاگو آپ میکنی

نیلو؟ من دیشب بهت اس دادم که نمیام ....بخد فک کردم ارسال شده اما امروز دیدم نیومده :(

ببخشید تهنا موندی =(

خیلی حالم بده...فک کنم مسموم شدم...هم مسموم هم سرماخوردگی

هعی خدا...شکر :)

دلم نمیخواست امروز مدرسه نرم...زیست داشتیم :( کاش میرفتم :(

الانم با زن داداش میشینیم فیلم نگاه میکنیم....

یکی از معضلات کوتاه کردن مو اینه که اگه چادر بپوشی خعلی ضایع میشه...هم سر میخوره هم اینکه قیافه م بد میشه :|

دیشب طی یک حرکت یوهوییییی و مُهـُـم این مشکلو حل کردم :)))

هفته ی بعد این موقع (یا شایدم یه ساعت بعد) من در راهِ سیتی میباشم...

برم و 5 روز اونجا بمونم...خداکنه دااش هم مرخصی بهش بدن بیاد...دلم براش تنگ شده

دعا کین حالم زود خوب شه...

فعلا

۰۳
آبان

بازار بودم...

دیدم دوتا پسر هی دارن شکلک در میارن...هی شبیه گودزیلای مرده (اینو فقط نیلو میدوه چرا مُرده!!!) قیافشونو در میاوردن و دوباره از اول این پروسه طی میشد!

کنجکاو شدم ببینم قضیه چیه...که دیدم یک عدد نی نی بغل باباش بود...داشت پشت سرو نگا میکرد...این دو عدد  هموطن همیشه حاضر در صحنه داشتن شکلک در میاوردن مثلا نی نی بخنده :|

من به شخصه وحشت نمودم :|

 

حالا یه نمایشگاه کنار سینما بودش...رفتیم همینجوری یه سر بزنیم...سینما آسانسور داره سه طبقه س(فهمیدین سینمای ما خیلی باکلاسه یا ادامه بدم؟؟؟! )

بعد بازم دوتا از اون حماسه سازان کشور هی با آسانسور میرفتن بالا هی میومدن پایین...من خنده م گرفت یه لحظه...خندیدم نگو اون نگهبانِ اونجارو متوجهِ اون پسرا نمودم :))))

هیچی دیگه...یکی از اون پسرا که رسید طبقه بالا اون نگهبانه همون لحظه فیوز آسانسور رو قطع کرد :)))) مجبور شد سه طبقه پله پیچ پیچی رو بیاد پایین :)))))

بسی روحم شاد شد دسش درد نکنه...ولی گوناه داشتن ....بازی میکردن خو ( میخورد 17 یا 18 سالشون باشه) اما کودک درونشون هنوز 3 سالش بود! :">

الان داشتم وبلاگ وحید رو نگا میکردم راجب اسید پاشی نوشته بود...

چند روزه فکرم خیلی درگیره...واقعا میخوان اینجوری کنن که چی؟ که مردمو از اسلام زده کنن؟! هه کسی اگه از اسلام متنفر باشه راه باز جاده دراز مجبور نیست به خودش بگه مسلمون!

 

+ آخ جون فردا اول محرمه... دلم براش تنگ شده بود

++ الان که اومدم راجب اسید بنویسم ...دقیقا همین الان اخبار داره راجب همین گزارش پخش میکنه :) اصن مرسیییی تفاهم

 

۰۳
آبان

اهم

سلام علیکم :)

من بازگشتم...

پریروز دوبار خواستم آپ کنم...متنو کامل نوشتم... یه بار با تبلت دخمل خاله ی گرام...که هرچی SEND رو میزدم نمیشد...

یه بارم SmS یی که که ارسال شد تحویلم داده شد ولی الان که اومدم نگاه کردم دیدم چیزی آپ نشده :|

در هر حال :)

امروز امتحان زمین شناسی داشتیم و شیمی...زمین شناسی که اینترنتی بود توی کارگاه مدرسه هرکس با یه سیستم...در نتیجه اصلا امکان تقلب وجود نداشت! البته قید کنم که ما اصلااااا اهل تقلب نیستیم...بهله ما از اون خانواده هاش نیستیم :))))))

که اینجانب 7 شدم از 20 خخخخخخخ

اما عوضش یکی دوتا از ایراد های نرم افزار رو به آقای صلواتی اطلاع دادم که بسی مچکر شد از من :)))) و چقد ذوق مرگ شدم از اینکه گفت شما اطلاعاتت بالاس ^__^

خلاصه قراره که 4 نمره به هممون اضافه کنه و من میشم 11 :)

شیمی هم که اصلا نخونده بودم...اصلا! رفته بودیم سیتی خودمون ...وقت نشد بخونم

اما خب از 12 با اکتاسب نمره 10.5 خوشحال گشتم

دیگه جونم براتون بگه...آهان...نیلووووو سالاد ماکارونی خیلی خوشمزه بود میخوااااام (B

راضی ام از اینکه این هفته رو کامل زن داداش خونمونه...هرروز میریم بیرون کلی می خوشه :)

 

 

+ بهتر که اون دوتا پست قبلیم نیومد...غمگین بود