صرفا جهت خالی شدن

چیزایی رو که اینجا میخونی به کسی نگو!

صرفا جهت خالی شدن

چیزایی رو که اینجا میخونی به کسی نگو!

صرفا جهت خالی شدن

حرفای درگوشی من با آدمای مجازی
صرفا جهت خالی شدن!!
/(ッ)\

۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۳ ثبت شده است

۲۴
بهمن

من دوباره احساس کردم حرفام رو دلم داره سنگینی می کنه!

اومدم که بنویسم

این سه چهار روز رفتیم شهرستان... از وقتی که داداشم مزدوج شده رفته و فقط من موندم تو خونه دارم سعی میکنم بشم اون دختری که مامان بابام بهش افتخار کنن... نمیدونم چقدر موفق بودم ولی درکل به نظر خودم تغییر کردم... بچه بازی در نمیارم...شوخی میکنم... ادب رو خیلی بیشتر از قبل رعایت می کنم...سعی میکنم کمتر با مامان بابا دعوا کنم و بیشتر حرفشون رو گوش کنم...ولی اصلا انگار کلا همه با من مشکل دارن... مثال میزنم براتون...

عاقا من حسودیم میشه وقتی داییم به دخترخاله هام خیلی بیشتر از من محبت میکنه و با اونا بیشتر گرم میگیره...

یا مثلا وقتی آجی و پسرعمو (شوهرش) از سالن پرورش قارچ شون برمیگردن و خسته ن...و من میدونم که چقدر خسته ن چون خودم چندباری همراهیشون کردم! اما خستگی شون دلیلی نداره که آبجیم رفتارش با من مثل کسی باشه که انگار وظیفه شه ازشون پذیرایی کنه!!!

بعد از شام که همه مون خونه پدربزرگم بودیم...و من طبق همونی که گفتم دارم سعی میکنم دختر نمونه باشم پاشدم که ظرف هارو بشورم... خواهر گرام اومد گفت به به چه عجب زینب میخواد ظرف بشوره... و من صرفا از سر یه شوخی گفتم زینب غلط می کنه... اما اون بازم جوری که انگار من وظیفه مه و تا الان فقط خوردم و خوابیدم و عرضه ی هیچ کاری رو ندارم بگه بشور حرف نزن :|

الان شاید پیش خودتون بگین چقد لوسه...اما به جان خودم اصلا اینجوری نیست اصلا... حسودی میکنم قبول دارم ولی از لوس بودن متنفرم... به معنای واقعی... دیگه من خواهری که 14 سال ازم بزرگ تر باشه رو میشناسم...میتونم که نوع رفتار هاش رو در مواقع مختلف درک کنم!!!

واقعا دلیلی نمی بینم همه با من مشکل داشته باشن...البته همه که میگم منظورم از فامیلای طرف مادریه... خیلی شیک و مجلسی میشه فهمید محبت هاشون به من یا از سر اجباره یا الکی برای حفظ ظاهر =)

من لوس نیستم... فقط انتظار دارم اونجوری که با بقیه رفتار میکنن با من هم رفتار کنن!

جای داداشم خالی... چقد هوای منو داشت..چقد بین فامیلای مامانم حواسش به من بود... اونم باهام شوخی میکرد اونم بهم تیکه مینداخت ولی خداشاهده بدون غرض بود...چرا از شوخیای داداشم هیچ وقت ناراحت نمیشدم؟ چون جنس حرفاشو درک میکردم...فقط شوخی بوده و قصد اینو نداشته که حرف دلش رو توی پوشش شوخی به من بزنه!!!

من به خواهرم خیلی محبت کردم...خیلی... احترامشو خیلی نگه داشتم چون از بچگی بابا بهم گفته که 14 سال ازت بزرگتره و هرچقدرم بخوای باهاش صمیمی شی باید احترامشو نگه داری... خیلی کارا بهش کردم و خیلی جاها به دادش رسیدم...اما حقم نیست ایطوری با کینه با من حرف بزنه...کاملا حسش مییکنم

 

اوف چقد نوشتم : ) چه دل پری دارم ها : )

دارم رمان دومم رو می نویسم...ژانر جنایی معمایی پلیسی عشقولی داره : ) کلا همه چی توش هست...ولی خب هوس رمان پلیسی کردم...تموم شه حتما همینجا می ذارمش

عاقا چقد بده که داداشم برای عید فقط 4 رو مرخصی داره...و چقد بدتر اینکه مامانم امروز وقتی بهش گفتم بگو هماهنگ کنیم برای سیزده بدر مرخصی بگیره برگشت بهم گفت اون دیگه متاهله نمیاد با تو بگرده....و من چقدر دلم شکست از اینکه داداشم متاهله!

 

هی خدا....این حرفا همیشه تو دلم مونده بود اما دیگه نتونستم نگهشون دارم : )

دختر است دیگر : )

۰۶
بهمن

سلام...

بی معرفت ترین عضو بلاگ دات آی آر اومد :-2-15-:

میدونم...سر نمیزنم...حس و حال ندارم...خیلی بد می باشم خلاصه : ) ببخشید اینجانب رو :-2-35-:

خب از چی بگم؟

اوم امروز کارنامه دادن! :-2-31-:

خیلی بد شدم ولی خب نظری ندارم...چون تلاشمو کردم... نشد خوب بشم دیگه....:-2-39-:

16.62 :-2-33-:

البته حساب که کردم چند صدم کم دادن بهم...فردا اعتراض میزنم ببینم چی میشه...

نیلو دوباره سوگند رو امتحان کرد...و متاسفانه باز هم برای بار دوم سوگند به بدترین حالت ممکن از این امتحان بیرون اومد!

واقعا فکر که میکنم میبینم اصلا تو انتخاب دوست خوب نیستم! که البته نیلوفر جای خود دارد

وقتی پارسال ارغوان که صمیمی ترین دوستم بود و زیرآب منو زد...! اونم سره چی...سر یه پسر که توی لاین بود!!! :-2-22-:

امسالم که سوگند..البته سوگند مشکلش با من نیست ولی خب بازم به هرحال انتظارشو نداشتم با جمع 5 نفرمون که خیلیا حسرتش رو میخوردن اینجوری کنه : ) اونم دوبار : )

من یه عادتی که دارم اینه که زود فراموش میکنم! زود میگذرم...زود می بخشم! :-2-28-:

تازگیا واسه کنکور استرس گرفتم! انگار از موقع امتحانای امسال فهمیدم که کنکور سخته و باید استرس داشت!

نمیدونم... وای یعنی میشه یه روزی بیام اینجا بنویسم داروسازی قبول شدم؟ اونم تهران؟! :-2-16-:

البته من به شیمی و علوم آزمایشگاهی و ژنتیک و زبان هم راضی ام خخخخخخخخخ :-2-06-:

اگه زبان بخونم حتما حتما باید دانشگاه تهران باشم...خیلیا بهم میگن زبان بخون...اولین نفر هم که کلی اصرار داره داداشمه...

خدایی تعریف از خود نباشه هم استعدادش رو دارم و هم علاقه ش رو...

اما حس میکنم آینده نداره!

درسته دخترم و اول و آخرش شغل نباید برام مهم باشه اما من نه طاقتم میگیره تو خونه بیکار باشم و نه اینکه دوس دارم برای پول به کسی وابسته باشم :-2-37-:

مثلا داروسازی اگه بیارم میتونم داروخونه بزنم که خیلی شغل خوووووبیه...یا مثلا علوم آزمایشگاهی یا ژنتیک...و با توجه به اینکه آزمایشگاه تشخیص ژنتیک توی ایران فقط یه دونه س و اونم مال نیروی انتظامی تهرانه اگه من بتونم توی علم ژنتیک که خیلی هم بهش علاقه مندم موفق بشم میتونم آزمایشگاه تشخیص ژنتیک بزنم...(ایشالله) هم اینکه کلی آدم شاغل میشن...هم اینکه تشخیص ژنتیک و بیماری های ژنتیکی راحت تر میشه و بیماری هایی که منشأ اون ها عوامل ژنتیکی باشه شناخته میشه و دیگه انقدر بچه بیمار به دنیا نمی آد....و هم اینکه کلی توی منطقه صدا میده!! :-2-35-: به جان خودم دنبال معروف بودنش نیستم...ولی خب.. : )

 

دیروز از طرف مدرسه رفتیم سیرک...آقا یه پسره اونجا بود...از اون مدلایی که من عاشقش میشم :-2-22-:

جلیقه پوشیده بود و از این کلاه شاپو ها.... البته از اونایی بود ک برنامه اجرا میکرد ها

بعد اینکه نصف بچه های مدرسه عاشقش شدن خخخخخخ :-2-06-: مجری که اسم و فامیل اونو گف همه حفظش کردن! خلاصه فک کنم از دیشب تا الان 500 تا به فالوور هاش توی اینستاگرام اضافه شده باشه...یوهوییی همه باهم :-2-22-:

 

دوستتون دارم...