صرفا جهت خالی شدن

چیزایی رو که اینجا میخونی به کسی نگو!

صرفا جهت خالی شدن

چیزایی رو که اینجا میخونی به کسی نگو!

صرفا جهت خالی شدن

حرفای درگوشی من با آدمای مجازی
صرفا جهت خالی شدن!!
/(ッ)\

پیوند تلفنی با دوست قدیمی

يكشنبه, ۲۵ آبان ۱۳۹۳، ۰۵:۱۵ ب.ظ

این هفته با امتحان شروع شد...با امتحان هم تموم میشه!

شنبه زنگ اول...و چهارشنبه زنگ اخر :) و این به این معنیست که ما رسما بَخ بخت شدیم :)

قول دادن چهارشنبه ببرنمون دانشگاه علوم پزشکی...واسه کالبد شکافی =|

من ذوق دارم ...تشریح قلب و مغز و چشم و کلیه گوسفند یه حال دیگه ای داره که توی تشریح بدن انسان نیست :)

دغدغه ی اصلی نصف بچه های کلاس اینه که آیا طرف مذکره یا مونث؟!!! =|

به من چه خو : )

وقتی به یه دوست قدیمی و شاید صمیمی SMS میدی با شماره ی جدیدت و اون اول از همه حدس میزنه که کی هستی :)

یه لحظه لبخند میاد رو لبت...فرقی هم نمیکنه که طرف مونث باشه یا مذکر...

من وابسته نمیشم! یعنی قراره که نشم! یعنی قول دادم که نشم....و سر قولم خواهم موند...

اما درکل راضی ام از اینکه به "خاطره یا مرگ تدریجی" فکر نمیکنم... :)

هفته پیش بابا گفت زینب کی میری دندون پزشکی؟

من O_o واسه چی بابا؟

-میخوام بیام از وای فایش استفاده کنم

:)))))) یه همچین پدری دارم من :) مطب دکترم وایفای رایگان داره

و دیروز رفتم دندون پزشکی اما بابا هرکاری کرد گوشیش کانکت نشد :)))) و من بسی خشنود گشتم :)

 

وقتی ورقه امتحانی ریاضی رو تحویل میگیری یهو انگار پنچر میشی با دیدن نمره ت...یه نگاه به سوالا میکنی و بعد میری پیش دبیر محترم و میگی من جوابم درسته شما نمره کم دادین :)

و اون لحظه ای که یک نمره بهت اضافه میشه حس خوبیه :)

این چه وضعشه؟ما هرروز امتحان داریم این هفته رو...از اول سال تا الان حتی یک بار هم کتاب دینی رو نخوندم =| و فردا امتحان داریم  نظرتون راجب جنس و مقدار خاکی که باید بریزم تو سرم چیه؟!

 

+درگذشت مرتضی پاشایی رو تسلیت میگم...هرچند زیاد طرفدارش نبودم اما خب گناه داشت جوون بود...امروز بچه های مدرسه نشستن دور هم توی حیاط مدرسه یه دایره بزرگ تشکیل دادن و آهنگای مرتضی پاشایی رو خوندن :)

حیف که خانوم میکی ماوس و دوتا شَتَک توشون بودن وگرنه من و نیلو هم بهشون می پیوستیم

 

بهترین قسمت زنگ تفریح اینه که دیگه هیچکی به پسری که توی ساختمون روبه رویی مدرسه شرکتشه و اونجا کار میکنه نگاه نمیکنه :)

نیلو گفته اون پسره داداشمه خخخخخخخ آخه همه تو کفِش بودن و تریپ بابای و عشوه و اینا میریختن براش

و ما دوتا طی یه حرکت یوهویی گفتیم اون داداش نیلوئه و اونیکی هم عموشه :)

حالا جالب اینه هردفه اسم عموشو یادمون میره :)))) اسماعیل ابراهیم و عباس =|

مهم اینه با هم مراعات نظیرن دیگه مگه نه؟ :D

 

  • zeinab a.m

نظرات  (۱)

هههه دم بابات گرم 
دم خودتونم گرم حال میکنم با این کارا که کلا فضا رو عوض میکنه ماهم توی دانشگاه سالای اول از این کارا زیاد میکردیم
فقط خوش باشید و بخندید
پاسخ:
بلی : )
ممنون و مچکرم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">